جمعه لذت بخش...

ساخت وبلاگ

دیروز رفتم پامو نشون دکتر پوست دادم گفت به خاطر کفشته که همش سرپایی و میخچه نیستش ولی خب درد داره هنوز...یکمم در مورد تزریق چونه و تخلیه چربی گونه و اینا سعی کرد مخمو بزنه که در نهایت گفتم دکتر من لپامو دوست دارم و دیگه دهنش بست...

بازم از شلوغیا کلافه و عصبیه بلند بلند حرف میزنه و خیلییییی آروم جوابش میدم یه جوری که انگاری رفتیم کافه و داریم با ملایمت صحبت میکنیم فکر کن منه مرضی یکی سرم داد بزنه نزنم تو دهنش...موقع بحث همش تو ذهنم این جمله میاد دلیلی برای عصبانیت وجود ندارد..مثل یه هشدار...خیلی خیلی فرق کردم و خیلی خوب میتونم هیجاناتم کنترل کنم...

تهش لباسام میپوشم میرم نشونش بدم میگه مبارکه با اخم بهش میگم میدونستی عصبی شدن بهت نمیاد؟ چشمات همش میخنده...یکمم حرف میزنه باهام میگه عصبی نمیشم حرفایی که میزنم فقط به خاطر اینه که کارامون خوب پیش بره گفت میتونم باهات بحث نکنم و بگم بری ولی وقتی اینهمه دارم برات وقت میذارم به خاطر اینه که دوست دارم بمونی و مهمی برام...انگاری منتظر همین حرفش بودم تا دلم گرم بشه به بودن و موندن سرکارم...

بعدش به سالار زنگ میزنم و همه اینارو تعریف میکنم براش میخنده میگه خوبه پس قاپ امیر حسینم دزدیدی خیلی خوبه که اینجوری به دل همه میشینی...راست میگه من خیلی ماهم...همینقد خودشیفتانه میتونم بگم که شخصیت خیلی عالی دارم و دارم بیشتر پرورشش میدم...

شاید شب برم خونه مریم اینا بمونم و صبحش باهم بریم دربند...

خستم خیلی..صبح پاشدم چایی گذاشتم نون گرفتم و سفره چیدم همه بچه هارو جمع کردم و صبحونه خوردیم...حس خیلی خوبی دارم بهشون خیلی دوستای خوبی هستن...

میخوام بخوابم دوباره و بعدش برم با یکی بیرون...

خدایا شکرت بابت همه نعمتات...

گند زدممممم...
ما را در سایت گند زدممممم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hard-life بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 19:23