از صبح ۶ سرپام..
دارم علنا جر میرم از خستگی..
صبح رفتم ام ار آی زانوم..چقد دستگاهش خفنه تاحالا ندیده بودم. بعد رفتم دانشگاه و شالااااپ دیدم صندلی چیدن و میان ترمه...
فاتحه...گند زدم!
نوشتم براش که اصن من خبر نداشتم از هیچی..اینا به کنار اینا کلی کلاس جبرانی اومده بودن و من خبر نداشتم...
خلاصه که بعدش موز خوران رفتم سرکار و تاااااشب بدو بدو..
خوبی سرکارم اینه که بچه ها کلینیکم اومدن پیشم و من از این بابت خیلی خوشحالم...هر چند خیلیییی کم میبینمشون چون به شدت سرم شلوغه و دارم نظم میدم بهشون ولی زمان بره خیلی گند زدن به کلینیک..ولی خب راه میان با بچه ها و اینشو دوست دارم..
خسته و پوکیده اومدم امشب غذا درست کردم وکلی ظرف شستم.
ولی از همه چی بیشتر ذوق تولدم دارم..خیلی نزدیکه یه ماه مونده فقط گند زدممممم...
برچسب : نویسنده : hard-life بازدید : 25